وقتی حرفی نیست عنوانی نیست
گاهی قاصدک دوباره خبر از دلم میاره دل عاشقم همیشه نفس هاتو کم میاره به تو نزدیکم و دوری مثل بارون پشت شیشه تو رو دارم و ندارم ته زندون همیشه بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست براورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه ی عشق گذران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم : حذر از عشق؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
تو کجایی سهراب؟آب را گل کردند.چشمه ها را بستند و چه با دل کردند صبر کن سهراب.گفته بودی قایقی خواهم ساخت،دور خواهم شد از این خاک غریب،قایقت جا دارد؟ من هم از بیوفایی اهل زمین دلگیرم شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ... حمید مصدق نه چتر داشتی با خودت نه چمدان نه روزنامه عاشقت شدم... از کجا باید میفهمیدم مسافری؟ اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند....... دیگر گوسفند نمی درند.... به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند.... خیلی خیلی خوشحالم.3 روز هم نشده که تصمیم گرفتم برم گیتار یاد بگیرم همه چی جور شد.دوشنبه هم جلسه اولمه.خدایا شکرت :) مادر مثل یه مداد میمونه،تراشیده شدن و تموم شدنش رو میبینی ولی پدر مثل یه خودکاره،ظاهرش عوض نمیشه اما یه روز دیگه نمی نویسه شاید یه روزی شاهزاده رویاهامو پیدا کنم ولی پدرم همیشه پادشاه من باقی میمونه اگه یه روزی از کنار یه گنجشک رد شدی و نپرید فکر نکن دوستت داره،بدون اونم آدم حسابت نکرده به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من سهراب سپهری من عااااااااااااشق این شعرم به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه ای ناگفته دارم ز پایم بازکن بند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم فروغ فرخزاد چه کسی میداند که تو در پیله ی تنهایی خود،تنهایی؟ چه کسیمیداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟ پیله ات را بگشای...تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی سهراب سپهری گل شقایقی نشانم دهید قصد زنــــــــدگــــــــــــــــــــــی دارم از این آدم ها دلی خون دارم سکوتم را رضایت پنداشتند اعتماد نکن که این مردم اگر در یک دست گل دارند یقینا در دست دیگر خنجر دارند وجودت را تکه تکه به یغما میبرند تنفر را از اینان آموختم وگرنه من با عشقی بی همتا آشنا بودم
Power By:
LoxBlog.Com |