وقتی حرفی نیست عنوانی نیست
تنها چیز جالبی که در مورد امروز میتونم بگم اینه که بارفیکس خوابیده30 تا رفتم.
روی هم رفته تا الآن خیلی خسته کننده و اعصاب خورد کن بود.فکر کنید زنگ دوم ورزش داشتیم و بعد از اون همه خستگی(مامور وسایل ها من هستم و پیشنهاد میکنم هرگز همچین مسئولیتی رو قبول نکنید)ریاضی داشتیم.
و این آخرش نبود.معلم ریاضی نمی اومد و معلمیار ها(که من و دوستم بودیم)باید کلاس رو اداره میکردن.شانس آوردم که قبل از کلاس به معلم ادبیات گفتم به بچه ها تذکر بده اما با این همه فقط میتونم بگم که نهایت نامردی رو در حقمون انجام دادن و بچه ها هرچه قدر هم خواستن حرف زدن و کلاس رو ریختن رو سرشون.هرچند نمره همشون کم شد اما پررو تر از اینا بودن.و اون یکی معلمیار هم دست کمی از بقیه نداشت و من از بس داد زدم صدام گرفته و 2دقیقه مونده به زنگ به حالت غش در اومدم.
وقتی داشتیم بعد از کلاس با معلممون حرف میزدم و ازشون تشکر میکردم گفتم:سال دیگه من هیچ مسئولیتی رو قبول نمی کنم،اعم از سرگروهی و معلمیاری و .....میرم ته کلاس میشینم و حتی اجازه نمیدم کسی بقلم بشینه
گفت بهترین کارو انجام میدی
گفتم از شلوغی بدم میاد،دوست دارم همیشه تنها باشم و واسه همین فردا هم اردو نمیام
گفت اینطوری خودتو اذیت میکنی
ولی من1 عمر تنهایی رو به تمام آدما ترجیح میدم.واسه همین هیچوقت دوست صمیمی نداشتم و ندارم.
امروز کلاس شطرنج دارم،امیدوارم بچه ها سربه سرم نذارن
فکر کنم آپ غمگینی شد.....
نظرات شما عزیزان:

می خوام از حرصت هر دفعه عکس بذارم چشات فلاشر شن
ما هم این جا چغندر اندر چغندر
با هات موافقم چون خودم هم معلم یارم خیلی سخته آدم به حالت موت در میاد (دور از جون ماها!!!
Power By:
LoxBlog.Com |